سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیش از تو دلم گُلی که خوشبوست، نداشت

همچون تو پدر که فاطمی خوست، نداشت

از بس که تو ماهی، پدرم *خامنه ای*

والله نمی شود تو را دوست، نداشت...




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 94/6/13 | 5:6 عصر | نویسنده : عبدی | نظر

یه دورنما از برنامه خوابگاه ما


سلام.گل تقدیم شماگل تقدیم شما


بایدم سخت باشه فکر کردن به نبودن در اینجا

کسانی که اینجا بودن رو تجربه کردن متوجه میشن چی میگم

چه لذتی داره وقتی سحر قبل از اذان با پخش مناجات حضرت امیر چشم هاتو باز میکنی و آماده میشی برای حرف زدن با خدایِ مهربونت...

صبح که میشه اگه ساعت 7 کلاس داشته باشی با شنیدن دعای عهد راهی آموزشگاه میشی...

ظهر و نماز جماعت ... حالا حسابی گشنه شدی  و مشتاق رفتن به سالن غذاخوری

اگه یه کم وروجک باشی حتی طولانی شدن صف غذا هم میتونه برات جذاب و نشاط آور باشه

شلوغ بازی های سالن غذاخوری بخش مهمی از زندگی اینجاست آخه آدم نمیتونه بدون سرو صدا و شیطنت غذا بخوره که...

بعد از یه غذای خوشمزه خواب میچسبه، یک و نیم تا دو ساعت، ساعتِ سکوته ،

یعنی حتی اگه خودت نمیخوابی حواست باشه ممکنه دوستات بخوان استراحت کنن...

و غروب هایی که شاید اگر اینجا نبودیم خیلی سخت میگذشت

اما همین که صدای زیارت آل یاسین در خوابگاه پخش میشه یه آرامش خاصی بهت دست میده که البته گاهی با دلتنگی همراهه...

و جلوی درب جنوبی خوابگاه که رو به قبله است میبینی تعدادی از بچه ها مودبانه ایستادن و باهم دعا رو زمزمه میکنن

وای که چه صحنه ی زیبایی میشه...

بعدش نماز جماعت هایی که سرشار از اخلاصه و بودن عده ای که نمیزارن صمیمیت از نمازخونه بره

اصلا نمازخونه به بچه ها انرژی مثبت میده...

آخه اینجا هم میشه از فرصت استفاده کرد و حسابی خندید و خاطره ساخت...

/الان که دارم مینویسم با تک تک جملات خاطراتی یادم میاد که واقعا لذت بخشه و سرشار از شیطنت،

خدا کنه فراموش نکنم و بتونم همه رو بنویسم/

ساعت 8 شب دعای مطالعه خونده میشه و این یعنی آغاز رسمی مباحثه

/بعدا میگم مباحثه چیه و چه شوری به آدم میبخشه البته اگه درس رو یاد گرفته باشی/


و ساعت 10/30 قرآن شب خونده میشه و بعدش ساعت خاموشیه که باید سرو صدا ها کم بشه و کم کم بریم بخوابیم


خب این مختصری بود از برنامه خوابگاهمون

که بنظرم برای خیلی ها ممکنه یک فضای خشک و سرد رو تداعی کنه

حالا بماند که این 24 ساعت رو عده ای مثل من که /خیلی آروم تشریف دارنتبسم /چطور میگذرونن

ان شاالله بعضی قسمت هاشو تعریف میکنم




تاریخ : جمعه 94/7/17 | 1:0 صبح | نویسنده : عبدی | نظر

...هم تشکر، هم انتقاد...

 

سلام.

فکر کنم دو روزی میشه که دارم فکر میکنم از کجا شروع کنم به نوشتن

فضای اینجا رو شرح بدم؟

از خاطراتم بگم؟یا....؟؟؟


تا اینکه به ذهنم رسید یه جریان جالبی رو تعریف کنم...

حدود دوهفته از جنایت ظالمانه آل سعود میگذره

روزهای اولی که این اتفاق افتاد و تعداد زیادی از مسلمانان طی این عمل قبیحانه در منا جون خودشون رو از دست دادند اعتراضات در سراسر کشور شروع شد

خب همه دلخون و ناراحت بودیم

این رو که تعریف میکنم هم به قصد تشکر از مدیریت حوزه مونه گرچه بعید میدونم هیچ وقت این مطلب رو بخونن و هم جنبه انتقاد داره از حوزه های آقایون خصوصا حوزه علمیه فیضیه...

در قم عموم اعتراضات به فیضه ختم میشه البته ختم که نه بیشتر بصورت تجمع هست که تجمع هم همونجا صورت میگیره

راستش روزهای اولی که اومده بودم قم /متاسفانه حضور ذهن ندارم دلیلش چی بود ولی یادمه/ یه اتفاقی افتاده بود و قرار بود همه کشور اعتراض کنن

ما هم خوشحال که خوبه شرکت میکنیم و معترض میشیم و... خب اولین اعتراضی بود که دور از خانواده داشتیم شرکت میکردیم

گفتن محل تجمع فیضیه است

از طرف حوزه سرویس رفت و برگشت آماده شده بود

دوساعت آخر کلاس ها تعطیل شد و راهی شدیم حدود 10 اتوبوس از حوزه ما حرکت کرد

باورش برام سخت بود، آقایون داخل حوزه بودن و ما /یعنی خانم ها/ بیرون؛ همونجایی که معروفه به بازار شیخان

زوّار میومدن ، میرفتن ، یه نگاه مینداختن

یه عده بانو با اون وقار و صلابت در یه مکان باز...


یک دوبار دیگه هم پیش اومد که به سلامتی دولت آقای روحانی مجبور به اعتراض و تجمع شدیم

راستش هر دفعه میموندم که تکلیفمون چیه؟؟؟

از یه طرف حوزه میخواست بچه ها رو ببره

از یه طرف خود من شخصا بهم برمیخورد که آقایون در یک محیط بسته باشن و خانم ها ....


خلاصه امسال هم بی کفایتی و ظالم بودن آل سعود مردم رو مجبور به شرکت در تجمع کرد

خب ما هم منتظر بودیم کلاس ها رو تعطیل کنن که در تجمع شرکت کنیم که اعلام کردن

کلاس ها برقراره و برنامه رفتن به تجمع از سوی مدیریت رد شده

عده ای که بهتره بگم اکثرا ناراحت بودن که آخه قضیه به این مهمی چرا نباید بریم و ....؟؟؟

بعضی از بچه ها رفتن پیش مسئولین ولی نظر مدیر تغییر نکرد


راستش من از این جهت که قرار نیست بریم جلوی فیضیه و اون شرایط رو تحمل کنیم نه تنها ناراحت نبودم که  خوشحالم بودم

و به دوستامم گفتم شک نکنید آقای هاشمیان فکر دیگه ای دارن

شب متوجه شدیم که فردا یکشنبه 94/7/5 قراره در ساعت جلسه اخلاق عمومی  همین جا یعنی در حوزه خودمون اعتراضمون رو اعلام کنیم

بعضی ناراحت بودن که ای بابا اینکه نشد اعتراض ، هرکی تو خونه خودش و ...

ولی من بازم مطمئن بودم که حتی اگه تجمع خوبی هم نشه از رفتن به اون محل بهتره..


و اما فردا


همیشه جلسه اخلاق در حسینیه امام خمینی /رحمة الله علیه/ برگزار میشد

اما این بار حیاط آموزشگاه رو فرش کرده بودن

کلی عکاس و خبرنگار و فیلمبردار اومده بودن که تجمع ما رو بازتاب رسانه ای بدن

سخنران جلسه هم حجة الاسلام سعیدی/امام جمعه قم/ بودن


و ما بانوان معترضی بودیم که هم تجمع کردیم هم تنفرمون رو از آل سعود فریاد زدیم و هم این حرکت زشت رو محکوم کردیم

و از همه مهم تر ما در منزل خودمون بودیم و دیگران برنامه ریزی کردن که بیان و انتشار بدن اعتراضمون رو

به این حرکت میگن حفظِ  وقارِ بانویِ مسلمانِ ایرانی


از شادی در پوست خودم نمیگنجیدم که آقای هاشمیان چنان قشنگ و زیبا تدبیر کردن که دخترانشون بهترین تجمع و اعتراض رو داشته باشن


گل تقدیم شمابابا هاشمی واقعا ازت ممنونمگل تقدیم شما




تاریخ : پنج شنبه 94/7/16 | 12:0 صبح | نویسنده : عبدی | نظر

سلامگل تقدیم شما

تصمیم گرفتم ان شاالله هر از گاهی ، شایدم بیشتر از هر از گاهی از روزهای قشنگی که داریم توی حوزه سپری میکنیم بنویسمدوست داشتن


قبلش توضیح مختصری درباره حوزه مون:

اینجا بهشته یعنی قمگل تقدیم شما

حوزه علمیه خواهرانگل تقدیم شما

مدیریت حوزه رو حجة الاسلام سید سجاد هاشمیان به عهده دارن/که ما یعنی بچه هایِ خوابگاه بهشون میگیم بابا هاشمی/

حدود 5هزار طلبه  در بخش های تمام وقت، نیمه وقت، پاره وقت، غیرحضوری و .... اینجا در حال تحصیل هستن

از حدود 40 کشور پذیرش طلبه داریم/ماشاالله/

ما هم که خوابگاهی هستیم

راستی درسته حجره های بچه های ایرانی و بین الملل از هم جداست ولی کلی باهم دوستیمآفرین


دو سالی که اینجا بودم روزهای قشنگی رو تجربه کردم و البته همینطور بعضی روزهای سخت...

اینجا رو با تمام وجود دوست دارمدوست داشتن

راستش حتی تصور دوری از قم برام سخته، گریه‌آورخاک اینجا عجیب دامن گیره

کمی شیطنت دارم/البته اگه دوستام بشنون با فریاد میگن: چییییی؟؟؟؟ کمی؟؟؟؟؟/گیج شدمگیج شدم

و من همچنان بر سر سخنم میمونم و میگم بله کمی دیگهمؤدب

اگه در نوشته هام بعضی کلمات بود که احساس کردم نیاز به توضیح داره با ستاره مشخص میکنم و توضیحش رو میگم خدمتتون.

سوالی هم داشتید در خدمتم...گل تقدیم شما

 

 

آهان خاطرات اینجا رو با اسم *بهترین روزها* می نویسم و شماره می زنم.

 

عبدی

15/مهر/94

 

 




تاریخ : چهارشنبه 94/7/15 | 11:54 صبح | نویسنده : عبدی | نظر

سلام بر همه شمایی که داغدارید

اشکهاتان نشان از این دارد شهدایِ منا را از خود می دانید،

از دستان قنوتتان پیداست دلنگرانیِ تان برای مجروحین،

ختم سوره نصرتان گواهی می دهد آشوبی را که بی خبری از مفقودین در دلتان به پا کرده...


حق داری درد دلها داشته باشی،

کاسه صبرت لبریز شده باشد

اما حواست هست دلهره ات تو را سوی غیبت و تهمت نکشاند!!؟؟!!

همگی حزن را دیدیم در چهره نورانی سرور و مقتدایمان

امام خامنه ای/حفظه الله/

ایشان چه کسانی را محکوم کردند؟

آل سعود را...

بارها فرمودند انتقاد کنید اما دور از غرض ورزی

گوش بفرمان آقا:

چه شده  که امروز هر پیامی را نشر می دهی بدون اندکی تامل؟


مگر آقا نفرمودند؛همدلی و همزبانی؟؟؟؟؟؟؟


چرا درست یا غلط، همه چیز را به رئیس جمهورکشورت ربط می دهی؟؟؟


(حالا که عکسهایشان را گرفته اند تازه یادشان افتاده سفر را ادامه ندهند و ....و...و....)


با این لحن!؟! عجب سخن بچگانه ای!!!!


چند روز اول پس از این حادثه غم انگیز، همه دست به قلم شدیم و نوشتیم:

از مظلومیت حجاج،

از داغ دل خانواده هایی چشم براه،

از وحشی گری آل سعود،

از محکومیت این آلِ از خدا بی خبر.....


چه شده حالا قلم هامان،

/نه نه قلم ما نیست؛ ما فقط انگشتانمان را بکار گرفتیم برای رونوشت و ارسال نوشته ای که نمی دانیم هدف از نوشتنش چیست!/

چه شده حالا می خواهیم پای مقامات کشورمان را نیز به دایره مقصرین و خوشحالین ماجرا باز کنیم؟؟؟


سرباز سایبری حضرت ماه:

حواست باشد دلسوزی بیجا خانه آخرتت را ویران نکند!

قضاوت نادرست بد آتشیست،

تمام دلهره هایِ مقدست را می سوزاند...



........حواست باشد.......

یاعلی


عبدی/مهر/94




تاریخ : دوشنبه 94/7/6 | 12:7 عصر | نویسنده : عبدی | نظر

روز وصال دو دریای محبت..

روز رسیدن عشق به عشق..

امروز بهترین ها دست در دست یکدگر می روند که بسازند

امروز نه زمینیان و افلاکیان که خدای مهربان نیز شاد است و ذوق دارد

 وه که چه بانویی ..

سروها همچو بید سر به زیر می شوند آنگاه که لبخند میزنی بر مولا

و نغمه خوانی پرستوها چه زیباست وقتی نگاهت  بر علی خیره می ماند

هم کفو حیدر:

مسیر خانه پدری تا خانه همسری ات را قدم بر چشم ما نِه که ما غبطه می خوریم بر لیاقت زمینی که بر آن قدم می نهی

و تو مولای خوبی ها

برق شادی در چشمانت موج می زند 

 چه شاعرانه چشم بر آسمان می دوزی و شکر می گویی وصالت را

خانه ی کوچکت به اندازه ی تمام بودن هاست حالا که عروست راهی خانه شده..

هم کفو زهرا:

شادی ات مستدام که با انتخابت بیش از پیش امیر بودنت بر جهانیانم ثابت گشت..


امروز روز عشق است و عاشقی

 شادترین روز زندگیتان نیز پر است از درس بندگی و انسانیت

مولا سپر می فروشد یعنی:

همسر جای همه چیز را در زندگی پر می کند

و برای آسایش او باید از همه چیز گذشت

و حضرت مادر می بخشد لباس عروسی اش را

یعنی : دلبسته نشو حتی به خاطره انگیز ترین لباست..

و من و تو بانو و مرد مسلمان

چند سطر از زندگی حضرت حیدر و حضرت مادر را مرور کردیم و چند جمله اش را در زندگیمان جاری؟؟؟

شاد بودن زیباست اما سعی بر همانندی زیباتر


پس مرور کن کتاب عشق این زوج را

و بیاموز چگونه زندگی کردن را

مرد باید چگونه باشد ؟

وظیفه اش چیست؟

تویی که مرد خانه ای حواست هست سعی ات بر این باشد آب در دل بانویِ خانه تکان نخورد؟

 نرنجد؟ گلت پژمرده نشود؟ و... و... و....؟؟؟


تویی که محبتی ، بانو:

حواست هست خندیدنت  باید خستگی مرد خانه را بزداید نه اینکه با غُر زدن خسته ترش کنی؟

میدانی بد گفتن از مرد زندگی ات ضعف توست ؟

اگر دلزده شود از زندگی که با مهر ساخته بودید سزاوار سرزنشی؟ و ... و ... و ....؟؟؟


همین امروز در روز رسیدن علی و فاطمه/علیهم السلام/ به هم

عهدی ببندید بانو و آقایِ زندگی

علی و فاطمه شدن دشوار است اما می شود سلمان شد و فضه

دعایِ پدر و مادر هستی بدرقه راهتان

عیدتان مبارک





تاریخ : سه شنبه 94/6/24 | 8:19 صبح | نویسنده : عبدی | نظر

   سلام.

   امروز از اون روزهایِ قشنگ و زیبا بود

   یه نامه داشتم

   از طرف *حضرت ماه*

   دفتر مقام معظم رهبری امام *خامنه ای* حفظه الله


   درسته اولین بار نبود که جواب نامه هام میومد ولی هربار واقعا ذوق زده میشم

   و هر دفعه وقتی قبل از باز کردن نامه ، صلوات می فرستم و بر، نامه ای که از طرف پرچمدار عشق رسیده بوسه می زنم

   چنان غرق شعف می شم که انگار توی دنیا فقط

من هستم و عشق و *حضرت آقا*



     امیدوارم کسانی که این حس رو تجربه نکردن بزودی زنگ خونشون به صدا دربیاد و پستچی نامه ای رو که از طرف نائب مولاست بهشون تقدیم کنه

   برای محقق شدن این آرزو کافیه یه کاغذ و قلم برداری

   و آنچه در دل داری بنویسی و برای ایشون بفرستید

 


 

 




تاریخ : سه شنبه 94/6/17 | 8:29 عصر | نویسنده : عبدی | نظر


  • paper | تک تاز بلاگ | قیمت دلار